میوه ممنوعه
سروده ها و نوشته های عبدالله قرونه ای

کمی از خودم (4)

 

 

 

خدمتم را در آموزش و پرورش از مهر 77 و شهر خاش شروع کردم. خاش در 170 کیلومتری جنوب زاهدان است. شهری که هر چند کوچک است اما دلگیر نیست. زمینهای کشاورزی و باغهای اطراف شهر، سازگاری خوبی با روحیه من داشت.

در سالهای اول ورودم به این شهر، بعضی بی انضباطی های اجتماعی توجهم را جلب می کرد که متاسفانه برای شهروندان به صورت عادت درآمده و قبح آن از بین رفته بود و البته تاثیر فراوانی هم در اتلاف وقت خودشان داشت. بنا بر این تصمیم گرفتم تا حد ممکن برای بهبود این وضعیت تلاش کنم. در کلاسهایی که شرایط ذهنی دانش آموزان را مساعد می دیدم به تبیین علمی این موضوع می پرداختم و ضمن تشریح صورت مساله، نمونه های تاریخی آن و راهکارهای تغییر رفتار اجتماعی را به سمت و سوی نهادینه کردن انضباط اجتماعی معرفی می کردم. این برنامه را در یک پروسه زمانی در امتداد سال تحصیلی در سالهای مختلف در دستور کار خود داشتم و از آنجا که هر سال با بیش از 500 دانش آموز سروکار داشتم (که هر کدام نماینده ی یک خانواده بودند و در شهر کوچکی مثل خاش این رقم قابل توجهی است) بعد از چند سال آثار مثبت آن به خوبی محسوس بود. مثلا در سال اول ورودم، در پمپ بنزین تعداد خودروهایی که بدون صف وارد جایگاه می شدند بسیار زیاد بود و این یک امر عادی شده بود و هر کس که می خواست در ورودی جایگاه وارد صف شود به راحتی به او راه می دادند و اگر کسی اعتراض می کرد راننده متخلف به قصد زد و خورد با تذکر دهنده از خودرو پیاده می شد و برخوردی طلبکارانه داشت. اما با گذشت حدود 5 سال، اولا تعداد افرادی که بدون نوبت وارد می شدند به شدت کم شده بود و ثانیا آنهایی که قصد ورود  بدون نوبت داشتند به جای برخورد طلبکارانه قبلی، با لحنی مودبانه و آوردن بهانه ای خواهش می کردند که به آنها اجازه ورود بدهند!!  به جرات می توانم بگویم کس دیگری بر این مسایل حساسیت نشان نمی داد و  این تحول، نتیجه آموزشهایی بود که من هر سال به بیش از 500 دانش آموز می دادم. عده ی زیادی از دانش آموزان آن سالهایم هم اکنون دانش آموخته عالی هستند و هنوز هم به من لطف دارند و هر از گاهی سری می زنند و ابراز محبت می کنند. این مطلب را با ذکر خاطره ای از آن سالها به پایان می برم:

در یکی از سالها در سال دوم دبیرستان دانش آموزی داشتم که زالی داشت یعنی موهایش مادرزادی سفید بود. منزوی بود و درسش هم تعریفی نداشت. من تک ساعت درس زبان فارسی دوم و سوم انسانی را به کار عملی املا و نگارش اختصاص می دادم. در یکی از این ساعتها که از دانش آموزان خواسته بودم زبان حالی از خودشان بنویسند متن همان دانش آموز نظرم را جلب کرد. بیشتر از آنچه فکر می کردم از وضع خود ناراحت بود. ظاهرا در خانواده و فامیل به خاطر همین موضوع مورد تبعیض واقع می شد. خصوصی با او صحبت کردم و چند جلسه به خانه ام دعوتش کردم. برایش شرح دادم که دو نفر از بزرگان تاریخ، شرایط او را داشته اند:

شما هم حتما می دانید که یکی از آنان «زال» پدر رستم بود. می دانید که زال به معنای پیر است و این نام گذاری بر مبنای وضع ظاهری او بوده است. به خاطر همین وضع، مردم او را شوم و اهریمنی می دانستند و سرانجام «سام» پدر او، کودک را در صحرا رها کرد اما سیمرغ او را به آشیانه ی خود برد و پرورش داد و دوباره به جامعه برگرداند. عزیزانی که در ادبیات مطالعه دارند می دانند که سیمرغ هم در شاهنامه و هم در منطق الطیر، نماد حقیقت است و حقیقت مطلق، خداست. پس زال چون از بین مردم طرد شد مورد عنایت ویژه ی خدا قرار گرفت و از همین رو قطب دانایی شاهنامه است.

بزرگ دیگری که همین ویژگی را داشته عبدالمطب، جد پیامبر گرامی، بوده است! نام اصلی وی «شیبه» بوده که آن هم در زبان عرب به معنای پیر است!! ظاهرا او نیز به همین دلیل مورد بی مهری قرار گرفته اما بزرگواری به نام «مطلِّب» او را به فرزندی پذیرفته و نام «عبدالمطلب» را بر وی نهاده که به معنای «پسر مطلب» است.

ضمن بیان این مطالب برای آن دانش آموز، حس اعتماد به نفس را در وی تقویت کردم و به او گفتم باید با ایجاد توانایی های دیگری در خود، جایگاهش را در بین خانواده، فامیل، هم کلاسی ها و جامعه ارتقا دهد. آن دانش آموز که کارنامه نوبت اولش چنگی به دل نمی زد نوبت دوم را با موفقیت چشمگیری گذارند و سال بعد هم دیپلمش را گرفت و پس از دوره پیش دانشگاهی بلافاصله در دانشگاه ملی پذیرفته شد. اتفاقا در دانشگاه نیز نه تنها در درسهایش موفق بود که در فعالیتهای دانشجویی نیز حضور داشت و با سایر دانشجویان روابط دوستانه ای برقرار می کرد. در این سالها بارها او را دیده ام و از موفقیتهایی که کسب کرده بسیار خوشحالم. او نیز همواره نسبت من ابراز لطف کرده و پیشرفت خود را مرهون همان راهنمایی ها می داند.

از خدا توفیق می خواهم که در کسوت معلمی تنها به القای مشتی محفوظات به ذهن دانش آموزان اکتفا نکنم. محفوظاتی که ممکن است هیچ گاه در زندگی به دردشان نخورد! بلکه به گونه ای آموزش دهم که تاثیر آن، موفقیت زندگی فردی و اجتماعی آینده دانش آموزان را در پی داشته باشد.

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان میوه ممنوعه و آدرس mivemamnue.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 159
بازدید کل : 3755
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 65
تعداد آنلاین : 1