میوه ممنوعه
سروده ها و نوشته های عبدالله قرونه ای

سلام عزیزم !

 

 

 

به وبلاگ خودت خوش آمدی

 

این جا زادگاه من است.

هر روز، خورشید برای این که به آسمان روستایم برسد از دامنه ی مرمرین این کوه بالا می رود و به قله اش که می رسد می نشیند تا نفس تازه کند!

وقتی نسیم فروردین، خنکای برف را از پشت این کوه بر صورت مردمم می نشاند و چشمه های زلال می جوشیدند و بره های بازیگوش در دامنه های پر گل و گل جست و خیز می کردند، من پا به دنیا گذاشتم.

این روستای زیبا در دامنه های شمالی بینالود است.

 

 

دوست عزیز!

انتقادهای سازنده ی شما کمک بسیار بزرگی به بهتر شدن وبلاگ می کند؛

لطفا دریغ نفرمایید!

دو شنبه 30 خرداد 1398برچسب:, :: 1:54 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

چهارشنبه 94/9/18

پس از برف نسبتا خوبی که روز سه شنبه بارید، و تعطیی روز چهارشنبه، دیگر نمی شد در خانه نشست!! نیشابور از زمستان 91 تا امسال برف نداشته است. اما این بار، صبح رنگارنگ پاییزی، به ناگاه سفیدپوش شد. به قول خواهرزاده ی 4 ساله ام درختان لباس عروس پوشیدند!! بنابراین به تفریحگاه برفی نیشابور رفتیم؛ یعنی برفریز. جهت اطلاع هموطنان عزیز بگویم که این برفریز ما یک چیزی در حد همان توچال تهرانیهاست!! در ادامه ی مطلب تصاویری از شادی نیشابوریها را در این روز برفی ببینید.

 

عکسها را در ادامه مطلب ببینید:



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 19 آذر 1394برچسب:, :: 18:35 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

بخش پایانی

با رسیدن به مازندران، به طور ناگهانی برنامه سفرمان تغییر کرد و به جای ادامه به سمت گرگان و گنبد که در برنامه داشتیم، از مسیر چابکسر و شاهرود در نصف روز به نیشابور بازگشتیم. 

به عنوان بخش پایانی این رهاورد، دیدم بد نیست روش خودم را در این سفر برایتان شرح دهم شاید به درد شما هم بخورد!! 

راستش را بخواهید رفتن به این سفر برایم بسیار دشوار و غیرممکن بود. از یک سو در شرایط سختی بودم و از سوی دیگر چندین سال بود که مسافرت درستی نرفته بودیم. بنابراین روشی برای سفر طراحی کردم که آن را ممکن کند.

همین ابتدا بگویم که حدود دو هفته سفر یک خانواده 4 نفره و پیمودن بیش از 4500 کیلومتر، حدود 500 هزار تومان هزینه داشت!!! (مگه میشه؟!! مگه داریم؟!!)

- چند روز قبل از سفر، روی نقشه مسیر را مشخص کردم و جاهای دیدنی تاریخی و طبیعی شهرهای مسیر را سرچ و با نشانی هر کدام یادداشت کردم.

- از آنجا که بنای ماندن در هیچ شهری نداشتیم به دنبال اسکان نرفتیم و هر لحظه اراده می کردیم با چادرزدن در مکانی مناسب به استراحت می پرداختیم.

- با پخت غذاهای ساده و گرم هم به جیبمان کمک کردیم و هم به معده مان!!

- خودرو کم مصرف هم نعمت بزرگی است! مصرف 45 لیتر بنزین برای بیش از 700 کیلومتر (آن هم در جاده های کوهستانی مانند فیروزکوه، الموت، ارومیه، چابکسر و...)، کاهش چشمگیری در هزینه های سفرمان داشت.

- به این نتیجه رسیدم که شمال را نباید از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج شویم. بهترین روش سفر به شمال این است که از یکی از جاده های شاهرود، دامغان، تهران و... که منتهی به شمال هستند به یکی دوتا از شهرهای شمال برویم و از مسیر دیگری بازگردیم! طی تمام مسیر خط ساحلی واقعا خسته کننده و طاقت فرساست. اسکان در شهرهای شمالی مشکل است و امکانات رفاهی به نسبت مسافران، ناچیز است. 

 

دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

گیــــــــــــــلان

دوشنبه 12 شهوریو 94

بعد از ظهر یکشنبه در امتداد خط ساحلی از آستارا به سوی رشت ادامه دادیم و اوایل شب به رشت رسیدیم.

سبک و سیاقی که ما برای این سفر در نظر گرفته بودیم در شهرهای شمالی جواب نمیداد و کارمان سخت بود. بعد از سردرگمی فراوان، در باغ محتشم (پارک قدس) رشت چادر زدیم، همراه دو سه خانواده ی دیگر. 

چون شرح این پست، بیشتر است تشریف بیاورید به ادامه مطلب

 

 



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

آستارا؛ فرصتی که از دست می دهیم! 

یکشنبه 11 شهریور 94

با عبور از گردنه های زیبای «حیران» حوالی ظهر به آستارا رسیدیم. ابتدا طبق روال، گشت و گذاری کلی در شهر و سپس ساحل. چون آیه خانم از ابتدای مسافرت، شوق رسیدن به دریا داشت! ولی با توجه به موقعیت مهم این شهر در جغرافیای کشور، انتظار داشتم با شهری بسیار لوکس و زیبا مواجه شوم! با منطقه ی آزاد تجاری (مثلا مانند چابهار)؛ ولی آنچه به عنوان بازار آستارا دیدم تنها شبیه بخش سنتیِ «چهارراه رسولی» زاهدان بود!! یعنی فرصت استفاده ی اقتصادی این شهر را هم از دست داده ایم! 

خدایا! هرچه زودتر ریشه ی این چاههای نفت را بخشکان تا دولتمردان به فکر توسعه ی اقتصاد این کشور بیفتند!! (بگو: آمین!!)

فقط هرچی به این مخم فشار آوردم نتونست ارتباط این پرچمها رو با این سردیسهای بامزه کشف کنه!! 

 

پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 14:36 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

گردنه های حیران 

یکشنبه 11 شهریور 94

پس از گذر شتابزده از سلماس تا اردبیل، شب را در نمین ماندیم و روز یکشنبه صبح زود به سمت آستارا حرکت کردیم. در مسیر گردنه های زیبای حیران:

 

ادامه عکسها در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب ...
جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 1:3 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

مسیر بازگشت؛ شبستر و سراب 

سه شنبه 10 شهریور 94

در بازگشت از ارومیه، مسیر را با شتاب بیشتر و توقف کمتری طی کردیم. چون مسافرت طولانی شده بود و آیه خانم را حسابی خسته کرده بود. بنابراین در یک روز، از ارومیه از مسیر سلماس و شبستر تا تبریز و سپس سراب و اردبیل تا نمین آمدیم. دو عکس از پارک زیبای شبستر: (شهری که بزرگان زیادی در خود پرورانده و در همان پارک، کسی بود که تحصیل مهندس میرحسین موسوی را تا پایان دوره متوسطه در این شهر، با افتخار به زبان می آورد! 

البته این عکس دومی که خیلی رویایی شده نتیجه ی حرکت ناآگاه دست من بوده ولی خیلی قشنگ شده!! موافقین؟

این هم عکسهایی از پارک زیبای شهر سراب: 

 

شنبه 25 مهر 1394برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

ارومیه؛ دروازه ی اروپا!

شنبه 7 شهریور 94

پس از بازگشت از الموت، شب به زنجان رسیدیم و در ابتدای شهر، در پارکی که فضای مناسبی برای اتراق داشت و مسافران زیادی چادر زده بودند، ساکن شدیم. فردا صبح، پس از گشتی کوتاه در شهر و خرید یک عدد سوغات ویژه ی زنجان!! چاقوی آشپزخانه ای زیبا و کارآمد، آن هم مستقیما از سازنده اش و در محل کارگاهش، به سوی تبریز تاختیم.

 

بخاطر طولانی بودن این پست و عکسهای زیادش اگر زحمتی نیست قدم رنجه فرمایید ادامه مطلب در خدمتتان باشم.



ادامه مطلب ...
سه شنبه 7 مهر 1394برچسب:, :: 21:24 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

بهشت الموت؛ خاستگاه تروریسم در ایران!!

جمعه 6 شهریور 94 

روز چهارشنبه پس از بازگشت از چشمه علی، از دامغان به سوی سمنان به راهمان ادامه دادیم ولی از سمنان به سمت فیروزکوه رفتیم. صبح پنجشنبه (94/6/5) از فیروزکوه به سمت تهران حرکت کردیم و از همان بالا به سمت کرج رفتیم. ناهار را خدمت باجناق گرامی رسیدیم و عصر پنجشنبه به سمت قزوین ادامه دادیم. 

ساعت 5 صبح روز جمعه ششم شهریور، به سوی «الموت» راه افتادیم. مسیری کوهستانی و جاده ای که با شیبی بسیار تند بالا میرفت و در هر قدم، گردشی به چپ یا راست!! وقتی به بالای اولین کوه رسیدیم تازه آفتاب سر زده بود ولی ابرها هنوز بر بستر کوهها در خواب بودند؛ یا شاید کوهها زیر پتویی از ابر خوابیده بودند!!

مسیری زیبا از میان باغهای گردو و گیلاس و جویبارهایی که دوطرف جاده و در شیب تند کوهستان سرازیرند. جاده های فرعی میان بوته های رنگارنگ و جورواجور! وای چقدر زیبا!! 

و اما قلعه ی الموت! 

قلعه ی اسرار و افسانه!

بعنی چطور ممکن است این آب و هوا و این زیبایی و این طبیعت بکر، روحیه ی مردای اسماعیلی را لطیف نکرده باشد و آنان بین این همه زیبایی عبور کنند و به ماموریتهای تروریستی بروند!!

پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:, :: 20:34 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

چشمه علی

چهارشنبه 4 شهریور 94 

شب را در پارک آبشار شاهرود اتراق کردیم. (یاد جمله ی سعدی افتادم: شب را به بوستان یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد!!) ولی آبشارش خاموش بود برای لایروبی! پارکی بزرگ که مسافران زیادی را در خود جای داده بود. حالا که عکسها را بررسی میکنم میبینم از آنجا عکسی نداریم!! 

اما صبح چهارشنبه به سوی دامغان راه افتادیم. در مسیر، پسته ی دامغان را به بهایی بسیار گرانتر از آنچه در نیشابور تهیه میشد خریداری کردیم!! با رسیدن به دامغان، راهمان را به سمت چابکسر کج کردیم تا چشمه علی را هم بر تجربه ها و خاطرات سفر بیفزاییم. 

تعجب نکنید! چشمه علی عوض نشده!! ما هم مسیر را اشتباه نرفته ایم!! اینجا یه رود زیبا در مسیر دامغان به چشمه علی است! (سیل دو روز قبل، اینقد هیزم آورده بود که میشد باهاش یه شهر رو کباب بدی!!)بازنده

این هم چشمه علی:

 

و از دیدن این صحنه، به فکر فرو رفتم!!: (ریشه ی یک درخت کهنسال در سرچشمه ی «چشمه علی»)

 

 

یک شنبه 29 شهريور 1394برچسب:, :: 22:23 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

خرقان و بسطام

سه شنبه 3 شهریور 94

در بازگشت از جنگل ابر، کمی راه را کج کردیم تا از آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی عارف بزرگ قرن چهارم بازدید کنیم. این بنا که از یادگارهای انجمن آثار ملی در اوایل دهه 40 است (مانند آرامگاه خیام و عطار خودمان) بسیار وسیع، زیبا و مجهز ساخته شده و گمان نمیکنم از آن زمان تا کنون تغییری کرده باشد. 

همچنین در بسطام، به دیدار بایزید بسطامی (که استاد شیخ ابوالحسن نیز بوده) رفتیم. بنایی آجری و برافراشته، بسیار زیبا اما در میدانی کوچک؛ با دری بسته!! 

شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, :: 23:37 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

جنگل ابر

سه شنبه 3 شهریور 94

با رسیدن به شاهرود، (حدود ساعت یک و نیم) راهمان را به سمت شمال کج کردیم. مقصدمان جنگل ابر بود! حدود 40 کیلومتر در مسیر آزادشهر پیش رفتیم و به روستای ابر رسیدیم. سپس با عبور از روستا وارد محدوده ی جنگل شدیم. نگهبان در ورودی نکاتی را در مورد این که کجا می توانیم برویم و کجا نباید برویم تذکر داد. مسیر خاکی و پر پیچ و خم با شیبی تند! 

تجربه ی جنگل ابر برای دخترم که تصورش از ابرها چیز دیگری بود، خیلی ارزش داشت. ما حالا در میان ابرها بودیم و او چگونگی ابر را به خوبی حس و لمس کرد و فهمید! بهتر از هر کلاس درسی!! 

با انتخاب جای مناسبی بالای کوه (که مسیر سیلاب نباشد) چادر زدیم و یک چایی داغ حسابی چسبید! جایتان خالی و بعد از ناهار کمی بین ابرها قدم زدیم. سپس مسیر را به سمت عمق جنگل ادامه دادیم تا جایی که مجاز بودیم برویم! 

جمعه 20 شهريور 1394برچسب:, :: 11:4 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

کاروانسرای میامی

سه شنبه 3 شهریور 94 

حدود ساعت 12 به کاروانسرای میامی رسیدیم. 

کارونسرایی بسیار بزرگ و مجهز!! (در زمان خودش). کاروانسرا از دو قسمت تشکیل شده:یک ساختمان آن در دوره ی صفویه بنا شده و جزو همان 999 کاروانسرای شاه عباسی است. نمونه ها دیگر آن را در نیشابور، مزینان و ... دیده اید. ولی قسمت صفوی این کاروانسرا کمی متفاوت بود و با توجه به موقعیت مکانی آن که تقریبا در دل کویر واقع شده، طوری طراحی شده که صحن آن هوایی خنک و دلنشین داشته باشد.

بعدها در دوره قاجاری در کنار آن کاروانسرای دیگری بنا شده که ساختمان آن شباهت بیشتری به کاروانسرای مزینان دارد. بنای سه آب انبار (یکی در حیاط بیرونی و دوتا در حیاط داخلی) و همین طور گسترش بنا در این حد (شاید بزرگترین کاروانسرای کشور باشد) نشانه ی انبوه جمعیت مسافرانی است که در این محموعه اتراق می کرده اند. 

دو آب انبار داخل حیاط کاملا سالم و قابل استفاده اند و این نکته ی جالبی است. 

وقتی از کاروانسرا بازدید می کردیم به این فکر افتادم که چقدر روشهای زندگیمان وارونه شده!! گفته اند سه چیز عمر انسان را طولانی می کند: همسر خوب، منزل خوب و مرکب خوب! در گذشته مردم در خانه های بزرگ و مستقل زندگی می کرده اند. ولی در سفر، همه در یک محیط باز با هم در ارتباط بوده اند و این گونه تبادل فرهنگی داشته اند! ولی امروزه خانه هایمان کوچک و آپارتمانی است و در هم تنیده! در خانه هایمان حریم خصوصی نداریم؛ در زندگی همدیگر سرک می کشیم. اما در سفر در هتلهای بزرگ ساکن می شویم و از تجربه ی محیطها و فرهنگهای جدید باز می مانیم.

 

جمعه 20 شهريور 1394برچسب:, :: 1:20 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

فرصتی پیش آمد که سفری به شمال و شمال غرب کشور داشته باشیم. سعی میکنم گزارشی اندکی متفاوت! خدمتتان تقدیم کنم! 

آبادی مهر

سه شنبه 3 شهریور 1394

7 صبح از نیشابور راه افتادیم. کمی بیشتر از دو ساعت بعد، نزدیکی «داورزن» جایی دنج و زیبا ایستادیم برای صرف صبحانه و استراحتی کوتاه. آبادی «مهر» و میدانی باز زیر درختان کهنسال چنار، کنار چاه موتوری که حجم زیادی آب را از دل زمین بیرون می کشید. مجهز به سرویس بهداشتی که هر چند با مدل سنگهای لوزی - ذوزنقه ی قدیمی ساخته شده بود ولی بسیار تمیز و پاکیزه بود!

جایی آرام و دنج و زیبا و خنک! مناسب برای استراحت و صرف صبحانه یا عصرانه و چای!! چون این مسیری تقریبا کویری ست اگر یک وقتی توی این راه بودید، برای رفع خستگی، این مکان را از یاد نبرید!

 

 

پنج شنبه 19 شهريور 1394برچسب:, :: 21:30 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

روزی یکی از شاگردان «برنارد شاو» از او پرسید: استاد! شما برای چه می نویسید؟ 

شاو با خونسردی شانه هایش را بالا انداخت و گفت: برای یک لقمه نان!

شاگرد، برافروخته شد و گفت: خیلی متاسفم! ولی من فقط برای فرهنگ می نویسم!! 

شاو با همان خونسردی پاسخ داد: طبیعی است جانم! هر کدام از ما برای چیزی که نداریم می نویسیم!! 

(ظاهرا اصل جمله ی شاو این بوده است: <We write to get> ما می نویسیم تا به دست آوریم!!) 

یک شنبه 13 مهر 1393برچسب:, :: 15:23 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

جمعه 24 مرداد 1393برچسب:, :: 15:24 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

 

 

دختر باباس دیگه!! آیه جون! 

امسال میره کلاس اول! 

باهوش و شیطون بلا؛ مثل خودم!!!!!

عکسای دیگه شو توی ادامه مطلب ببینین



ادامه مطلب ...
دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:آیه قرونه ای, :: 13:57 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

سلام عزیزان! 

بخاطر تغییر شغل (!!!!!!!!!!!!!!) فرصت و انرژی برای نوشتن مطلب جدید در این وبلاگ برام نمی مونه و هر بار که قول دادم بدقول شدم؛ خوشحال میشم اگه به وب جدیدم که با شغل جدیدم در ارتباطه (!!!!!!!!!!!!) سر بزنین:

kelas2vom.persianblog.ir

جمعه 9 خرداد 1393برچسب:, :: 8:41 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

سلام!

بیشتر از یک سال است که هیچ مطلبی توی وبلاگ ننوشتم! حدود یک سال پیش که به نیشابور منتقل شدم قول دادم بروزتر باشم ولی شرایط کاری تغییر کرد و من در موقعیت جدیدی قرار گرفتم که تمام وقت و انرژی مرا گرفت!

از همه عزیزانی که در این مدت همچنان به این وبلاگ سر زدند و یادداشت گذاشتند صمیمانه سپاسگزارم؛ قدم همه تان روی چشمم! امیدوارم بتوانم از خجالتتان درآیم و لطفتان را جبران کنم. 

عزیزانی که در یادداشتشان سوالی می پرسند اگر محبت کنند و نام و نشانی از خودشان بگذارند تا بتوانم به سوالشان پاسخ دهم.

از همه تان ممنونم!

پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

 

گناه اول ما افتتـاح  پنجره بود

گناه بعدی ما انهدام دیوار است!

 

یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

داستان کوتاه (3)

صاحب مزرعه، در طویله تله موش کار گذاشت. موش، موضوع را با گاو، گوسفند و خروس درمیان نهاد و از آنها کمک خواست. اما آنها با بی تفاوتی گفتند: این مشکل توست و به ما ربطی ندارد!

در تاریکی شب، ماری به تله افتاد. زن صاحب مزرعه که صدای آزاد شدن تله را شنیده بود به آن سو رفت. مار، او را نیش زد؛ خروس را برای مداوای بیمار، سر بریدند؛ گوسفند را برای عیادت کنندگان؛ و گاو را برای تشییع کنندگان!

... و موش در تمام این مدت، از سوراخ دیوار نظاره می­کرد و به مشکلی فکر می­کرد که به دیگران ربطی نداشت!!

یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

آفتاب صبح نیشابور می خواند مرا!

 

سلام!

من بعد از 18 سال دوری، به نیشابور برگشتم؛ از این به بعد سعی می کنم بیشتر و بهتر در خدمتتان باشم

 

دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 22:56 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

آموزش و پرورش سربار آموزش و پرورش خودکفا

از نگاه مدیران کلان کشوری، آموزش و پرورش نهادی مصرف کننده و پرهزینه است. اگرچه این نگاه، به کلی مردود است چرا که همه چیز را با شاخص درآمد پولی می سنجد و از شاخصهای توسعه انسانی غافل می ماند اما برای این که آموزش و پرورش از نظر مادی و اقتصادی هم سربار نباشد راههای اجرایی فراوانی به نظر می رسد که با ارایه طرح و لایحه و بازنگری پاره ای قوانین و مقررات مربوطه، امکان پذیر است.

در مجموعه آموزش و پرورش ظرفیتهای فراوانی برای درآمدزایی وجود دارد. مثلا مشروط و محدود کردن آموزش رایگان که در مقاله ی قبلی به آن اشاره کردم یکی از این راههاست. همچنین تعداد زیادی از مدارس در مرکز شهرها و نزدیک به مراکز خرید قرار دارند که می توان در ساعات پایانی روز و پس از تعطیلی مدرسه از حیاط آنها به عنوان پارکینگ استفاده کرد. همچنین می توان ضلع مشرف به خیابان را در حیاط مدرسه به عرض سه یا چهار متر تجاری کرد که درآمد حاصل از آنها می تواند بسیار بیشتر از هزینه های جاری این سازمان عریض و طویل باشد. به این ترتیب می توان از بودجه های دولتی در اختیار آموزش و پرورش برای احقاق بخشی از حقوق معلمان استفاده کرد که تاکنون به دلیل کمبود بودجه معطل مانده و نادیده گرفته شده است. به کارگیری این ظرفیتها تنها با حذف یا تغییر برخی مقررات و بخشنامه های دست و پاگیر امکان پذیر است و هیچ منافاتی با قانون اساسی ندارد.  

پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 3:10 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

آموزش و پرورش رایگان

در اصل سوم و سی ام قانون اساسی تصریح و تاکید شده است که دولت موظف است آموزش و پرورش رایگان را تا پایان دوره متوسطه برای همگان فراهم کند. در تمام تغییر و تحولاتی که در این برهه ی زمانی در مقررات آموزش و پرورش ایجاد شده این اصل همچنان ثابت باقی مانده و همواره بر آن تاکید شده است. به طوری که مدیران مدارس موظفند در زمان ثبت نام دانش آموزان، پلاکارتی با این محتوا در دفتر مدرسه نصب کنند که هیچ گونه وجهی برای ثبت نام دریافت نمی شود.

من مخالف ارایه رایگان آموزش و پرورش نیستم و حتی آن را حق مسلم جامعه و وظیفه مسلم دولت می دانم. اما نحوه ی ارایه رایگان آموزش و پرورش و نیز پاره ای سوء مدیریتها باعث شده که این امر، هم تاثیر منفی شدیدی در بازدهی نظام آموزشی بر جای گذارد و هم هزینه های سنگینی بر سازمان آموزش و پرورش تحمیل نماید.

در شرایط فعلی وضعیت به گونه ای است که یا باید آموزش و پرورش هزینه ی سنگین تکرار دروس یا پایه ی دانش آموزان را متحمل شود و یا آموزش را فدای هزینه اش کند و به هر قیمتی شده از تکرار درس یا پایه دانش آموزان جلوگیری کند که به نظر می رسد مدیران آموزش و پرورش گزینه ی دوم را انتخاب کرده اند و همواره بر «افزایش درصد قبولی» تاکید می کنند. در این میان، مشغله های خانواده ها که با عث می شود از پرداختن به امور تحصیلی فرزندشان غافل بمانند و نیز بی تفاوتی دانش آموزان نسبت به تحصیل، مزید بر علت می شود. به این ترتیب، محصول خروجی آموزش و پرورش، دیپلمه هایی است که به اندازه ی مدرک خود سواد، معلومات و مهارت ندارند. از آنجا که همین روند، کماکان در آموزش عالی نیز ادامه می یابد، جامعه را با فاجعه ای بزرگ مواجه خواهد کرد؛ چرا که از این مجرای آموزشی، افرادی به جامعه تحویل داده می شوند که مدارک تخصصی را دریافت کرده اند اما فاقد توان تخصصی در حد مدرک خود هستند!

به نظر می رسد راه سومی هم وجود داشته باشد:

آموزش و پرورش رایگان را به عنوان حق مسلم همه ی جامعه باید به گونه ای ارایه کرد که همه ی افراد به طور یکسان از آن برخوردار شوند حال آن که در شکل فعلی، برای دانش آموزان کم کار و بی تفاوت هزینه ی بیشتری صرف می شود! پیشنهاد می شود که آموزش رایگان تنها یک بار برای هر دانش آموز اختصاص یابد و هزینه ی هر درس یا پایه ای که - به دلیل کم کاری و بی تفاوتی دانش آموز نیاز به تکرار داشته باشد از خود او اخذ گردد. اجرای این پیشنهاد، مزایای بسیاری دارد از جمله:

1)     به عدالت اجتماعی نزدیک تر است.

2)     بی تفاوتی دانش آموزان و خانواده های آنها را برطرف می کند.

3)     بازدهی نظام آموزشی را در حد چشمگیری افزایش می دهد.

4)     بار مالی سنگینی را از دوش آموزش و پرورش بر می دارد.

5)     منبع درآمدی برای این سازمان ایجاد می گردد.

6)     ...

پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 3:9 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

خدا    و    هاجـر

هاجر؛ زنِ کنیزِ سیاه پوست! با معیارهای ما آدمها طبقه ای پایین تر از این در اجتماع نیست؛ اما این زن کنیز سیاه پوست در جایگاهی قرار می گیرد که پیامبران و اولیای خاص خدا هم به آن دست نیافته اند! او همسایه ی خدا شده و از همسایه اش ارث برده است!! زیر ناودان کعبه، حجر اسماعیل یا همان قبر هاجر است؛ جایی که گناهانت می ریزد و رحمت خدا بر سرت می بارد.

در طواف هیچ چیزی نباید بین تو و کعبه حایل شود اما قبر هاجر در محدوده طواف است؛ یعنی با این که بین حجر اسماعیل و کعبه حدود یک متر فاصله است اما هنگام طواف باید از پشت حجر اسماعیل دور بزنی و اگر از فاصله بین حجر و کعبه عبور کنی طوافت باطل است. این همان ارثی است که این همسایه (هاجر) از همسایه اش (خدا) برده است!!

بعد از طواف، به سعی می روی؛ هفت بار فاصله صفا و مروه را هروله می کنی؛ هر بار 400 متر، زیر سقف مسجدالحرام با تاسیسات تهویه مطبوع هوا و روی سنگفرش خنک و صاف و تمیز؛ کلمنهای آب زمزم که در فواصل معین گذاشته شده و هر چه بخواهی می نوشی!! و چرا این کار را می کنی؟ چون هزاران سال پیش زنی کنیز سیاه پوست،  همین فاصله را هفت بار دوید زیر آفتاب سوزان صحرا و روی خاک و خار و خاشاک و سنگلاخ و در جستجوی آبی، غذایی، آشنایی ... نه، همنوعی، آدمیزادی ...

هاجر؛ مادری که با کودکی خردسال در این بیابان، تنها ماند و آنجا را آباد کرد!  زمزم را برآورد و اسماعیلش را بزرگ کرد. اکنون اسماعیل، جوانی برومند شده و ابراهیم پس از سالها برگشته؛ نه هاجر همان است که رهایش کرده بود در اینجا؛ نه اسماعیل آن کودک خردسال است و نه اینجا دیگر بیابان است!

وقتی رفت اسماعیل کودکی خُرد بود و حال که برگشته می گوید آمده تا این جوان برومند را که هاجر در این برهوت بزرگش کرده قربانی کند. و هاجر در این سالها چه خوب خدایش را شناخته! ابراهیم پیامبر خداست؛ بر او وحی می شود اما هاجر ایمانش را در خلوت این بیابان، اندوخته؛ اکنون تسلیم فرمان خدایی که در تنهایی این بیابان با تمام وجود حسش کرده، جوانش را تقدیم می کند! ما در جایگاه پدر یا مادر چون فرزندی را بزرگ کرده ایم به خود حق می دهیم که در تمام امور زندگی اش دخالت کنیم و تصمیم بگیریم. اما هاجر چطور تسلیم فرمان خداوند است و بر مهر مادری اش غلبه می کند او که رنج پدری را نیز به دوش کشیده!  تمام زندگی اش را کنار خانه خدا بوده و حال مزارش هم همسایه خدا و طوافش مثل کعبه، بر حاجی، واجب!!

 

یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, :: 23:24 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

نگرش به زندگی

در آستانه چهـل سالگی

امروز، من در آستانه رسیدن به 40 سالگی با قاطعیت می گویم که تمام آنچه 16 سال از بهترین سالهای زندگی ام را برای آموختنشان پشت میزهای مدرسه و صندلی های دانشگاه نشستم به اندازه ی یک حرف که پدرم از روی تجربه باید به من می گفت، ارزش نداشته است.

بسیاری از ما در سن جوانی گمان می کنیم که افکار و عقاید و دیدگاه های پدر و مادرمان به گذشته تعلق دارد و آنها نمی توانند زمانه ی ما را درک کنند! بخصوص اگر تحصیلاتی هم داشته باشیم غرورش وجودمان را فرا می گیرد و سرسختیها را بیشتر می کند. این غلط رایج و مصطلح را زیاد گفته ایم یا شنیده ایم که: «زمانه عوض شده» غافل از آن که آنچه تغییر کرده تنها شکل ظاهری و ابزارهای زندگی است و نیازهای روحی و فطری انسان، هیچ گاه تغییر نخواهد کرد. آیا پیشرفت علم و تکنولوژی توانسته است یا خواهد توانست که نیاز به غذا، خواب و ازدواج را برطرف کند؟ آیا شیر خشک و شیشه می تواند نیاز کودک را به آغوش مادر برطرف کند؟!

بعضی از جوانان و حتی نوجوانان ما فکر می کنند که چون پدرشان زنگ گوشی همراهش را نمی تواند عوض کند و از آنها کمک می خواهد پس در بقیه مسایل زندگی هم کمتر از آنها می فهمد!! نظام آموزشی ما از تبیین این مسایل غافل مانده و کاربرد تکنولوژی، معیارهای ارزشی را به خطر انداخته است. نسل امروز از یک سو آن قدر خیره سر و مغرور است که هیچ مرزی برای رفتارهای اجتماعی خود در مواجهه با والدین، معلمان و بزرگترها قایل نیست و از سوی دیگر آن قدر بی تفاوت و مضمحل است که از نوک بینی اش فراتر نمی بیند و هیچ طرح و برنامه ای برای آینده اش ندارد. به عبارت دیگر نوجوانی و جوانی خود را «هر چه بادا باد» می گذراند و بازیچه ی هجوم تکنولوژی مدرن می شود. ساعتها برای سر در آوردن از امکانات گوشی جدید خود صرف می کند اما دقیقه ای به یادگیری رفتارهای اجتماعی نمی اندیشد.

«خودبینی» و «خود محوری» آفت این نسل است که مبتلابه آن خود را «عقلِ کل» و «حقِ مطلق» می داند و هیچ انتقادی را از خود بر نمی تابد و هیچ حرمتی را نگه نمی دارد. همواره می خواهد نظر خود را - درست یا نادرست -  تحمیل کند اما وقتی به بن بست رسید، گناه خود را به گردن دیگران می اندازد.

چقدر جای آموزش این مفاهیم پایه ای زندگی در کتابهای درسی مان خالی است! ای کاش در بهار علم و دانش، فکری برای این مقوله برداریم.

شنبه 2 مهر 1390برچسب:, :: 14:57 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

«نرگس» دختر جوان بسیار زیبا که همه موجودات پیرامون، عاشقش بودند و همواره به تماشایش می نشستند؛ نرگس هر روز کنار برکه می رفت و ساعتها به عکس خود در زلالِ آرامِ برکه نگاه می کرد. او از زیبایی خود لذت می برد؛ او عاشق «خود» بود!!

از قضا نرگس مُرد؛ در اوج زیبایی و جوانی و دلربایی!!

در مرگ نرگس، همه بی قراری می کردند و برکه، ناآرام تر از دیگران بود؛ دیگران خواستند تسلایش دهند گفتند: حق داری در مرگ آن جوان زیبا بی قرار باشی؛ هر چه بود تو بیشتر از ما او را می دیدی و زیباییهایش را بهتر می شناسی. برکه با تعجب گفت: مگر نرگس، زیبا بود؟!! حیرت دیگران برانگیخته شد؛ گفتند تو باید بیشتر از ما از زیبایی نرگس بدانی چون او تمام روز کنار تو می نشست. برکه گفت: من تمام این سالها محو تماشای زیبایی خودم در آیینه چشمان نرگس بودم!!!

 

 

دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

کمی از خودم (1) 

من متولد 1352 در روستای زیبای «قرونه» واقع در 80 کیلومتری شمال شرق نیشابور هستم. سال 1376 در رشته دبیری ادبیات فارسی از دانشگاه زاهدان فارغ التحصیل شدم و در حال حاضر نیز دبیر همین رشته در دبیرستانهای همین شهر هستم!

از تدریس، راضی ام و ارتباط با تازه نفس ترین قشر آماده ی ورود به جامعه را دوست دارم. در زمینه ی کاری خودم موفقیتهای قابل توجهی داشته ام. مثلا چندین سال در پایه ی سوم متوسطه، درصد قبولی دانش آموزان من از میانگین شهرستان بالاتر بوده و به پیشنهاد دایره امتحانات، تقدیرنامه دریافت کرده ام.

اما دو سالی می شود که با راه اندازی یک فروشگاه کوچک نوشت افزار - برای پر کردن اوقات فراغت! - دیدگاهم در مورد بعضی مسایل زندگی تغییر کرده است.

 تا پیش از این در مورد قشر بازاری شناخت درستی نداشتم و تصور می کردم زندگی کارمندی مناسب ترین و موفق ترین الگوی زندگی باشد؛ اما با ورود به بازار، دیدگاهم تغییر کرد.

ارتباط کارمندان با مردم در چهارچوب ضوابط خشک اداری شکل می گیرد و چه بسا این موضوع، ارتباط اجتماعی آنان را - حتی در متن جامعه - تحت تاثیر قرار دهد. یک کارمند - حتی اگر بخواهد پویا و نوآور باشد - سرانجام در تار عنکبوت نظام بروکراتیک، دست و پا بسته و تسلیم خواهد شد. معلمی که ملزم باشد تنها آنچه در کتاب، دیکته شده بازگو کند - به مرور - فسیل خواهد شد و از یک ذهن فسیل شده نمی توان انتظار داشت که ذهن دانش آموز را شکوفا کند و خلاق و نوآور بار آورد.

اما در نظام بازار، اوضاع به گونه ی دیگری است؛ بازاریان - به اقتضای حرفه ی خود - نیاز به ارتباطی صمیمانه و نزدیک با جامعه دارند و هر چه از قدرت روابط عمومی بالاتری برخوردار باشند مشتری بیشتری جذب خواهند کرد. یک بازاری با طیف های مختلف مردم سر و کار دارد: پزشکان، پرستاران، مهندسان، مخترعان، صنعتگران، کارمندان، مدیران، استادان، جوانان، میان سالان، کهن سالان، خانمهای خانه دار و ... .

همه ی اینها در نظام اداری با «عنوان» خود شناخته می شوند اما در بازار، شخصیت حقیقی آنها بر عنوان اداری شان غلبه می کند و این، فرصت ارتباط موفق تری با ایشان به بازاریان می دهد. در نظام بازار، هر که در ارتباط اجتماعی، سلیقه ی چیدمان محل کار، تنوع ارایه کالا و خدمات و البته تبلیغات جذاب و صادقانه موفق تر باشد، زودتر پیشرفت می کند و برای گرفتن نتیجه کار خود نیازی به عبور از فیلترهای ریز و بهانه جوی بروکراسی ندارد!

من روابط عمومی موفق را نه در دبیرستان و دانشگاه آموختم و نه در محیط تدریس و اداری؛ بلکه در بازار یاد گرفتم که چطور می توان با مردم ارتباطی صمیمانه داشت و آنها را به سوی خود جذب کرد! 

شنبه 22 شهريور 1390برچسب: , :: 23:16 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

کمی از خودم (2)

وقتی گذشته ام را بررسی می کنم احساس می کنم که همواره فردی تاثیرگذار بوده ام.

در سال 59 مدرسه روستا بازگشایی شد و یک کلاس اول حدود سی نفره داشتیم. از دانش آموزان قبلی به جز یک نفر که سال سوم بود، بقیه همه ترک تحصیل کرده بودند. آن یک نفر هم که پسرعموی خودم بود تا اول دبیرستان ادامه داد و بعد ازدواج و شغل و ... .

آن کلاس سی نفره اول تا به پنجم برسد شد یازده نفر و از آن یازده نفر هم پنج نفر ترک تحصیل کردند و شش نفر که من هم جزو آنها بودم برای ادامه تحصیل به نیشابور رفتیم. سال 64 بود که آن فصل جدید در زندگی من آغاز شد و شکل تازه ای از زندگی برایم رقم خورد. تمام سالهای نوجوانی و جوانی من که باید رفتارهای زندگی را در محیط خانواده می آموختم، در تنهایی و دوری از خانواده گذشت تا یک مشت محفوظات را در ذهنم انبار کنم!! تا به اول دبیرستان برسیم از آن شش نفر هم فقط دو نفر ماندیم که من بودم و دایی ام! در این سالها بیشتر بچه هایی که در مدرسه روستا دوره ابتدایی را به پایان می رساندند ترک تحصیل می کردند. من و دایی ام سال 72 دیپلم گرفتیم و همان سال در کنکور سراسری پذیرفته شدیم. من کارشناسی ادبیات و او کاردانی امور پرورشی؛ از آنجا که هر دو مان گرایش دبیری داشتیم و از همان ابتدای دانشجویی استخدام آزمایشی آموزش و پرورش نیز بودیم وقتی خبر قبولی ما با برخورداری از خوابگاه، سلف سرویس و حقوق مختصر دبیری در دوره دانشجویی در روستا پیچید جنب و جوشی بین دانش آموزان و والدین آنها برای ادامه تحصیل به راه افتاد و حتی کسانی که سالهای قبل، دوره ابتدایی را به پایان رسانده بودند اما هنوز شرایط سنی شان اجازه می داد، برای ادامه تحصیل عازم شهر شدند. به این ترتیب، من اولین نفری از روستایمان بودم که لیسانس گرفتم اما همین باعث شد که امروزه درصد دانش آموختگان آموزش عالی روستای ما - به نسبت جمعیتش - از همه ی روستاهای دهستان، بالاتر باشد. اکنون جوانان مستعدی از این روستا در مقاطع کارشناسی ارشد و دکترا فارغ التحصیل شده و یا در حال تحصیل هستند.

دو شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 23:15 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

کمی از خودم (3)

در دوره دانشجویی، پر شر و شور بودم! همکاری با کانون قرآن، نمازخانه و انجمن اسلامی دانشکده و نیز کار دانشجویی در گروه ادبیات. اما محوری ترین فعالیتم، تشکیل نشستهای ادبی بود. وقتی با جهاد دانشگاهی به بن بست رسیدم با حمایت انجمن اسلامی دانشجویان، همراه دوست شاعرم محمدرضا حسینی مود «نشست ادبی خلوت انس» را تشکیل دادیم و به دنبال آن ماهنامه ادبی «ریشه در سنگ» را نیز منتشر کردیم. ابتکار عمل ما در «خلوت انس» ارتباط گسترده با دانشکده های دیگر و انجمنهای ادبی سطح شهر بود. تبادل و تعامل فکری بین شاعران دانشجو و شاعران شهر، تاثیر متقابل شگرفی بر فضای فکری هم در دانشگاه و هم در محافل فرهنگی شهر داشت. ایجاد فضایی باز برای ابراز آزادانه اندیشه ها - هر چند هزینه ای سنگین بر من تحمیل کرد - اما خوشحالم که اگر کسی انتقادی به نشستهای ادبی یا نشریه ما داشت، بهترین جا را برای بیان آن، تریبون همان نشست ادبی خودمان می دانست!!

مجموعه این عوامل باعث شد که نشستهای هفتگی ما رونق بسیار خوبی داشته باشد و با استقبال گسترده ای رو به رو گردد. به طوری که در کلاس محل برگزاری آن، حتی جایی برای ایستادن نیز پیدا نمی شد و بعضی از دوستان، در راهرو و پشت درها می ایستادند و از مباحث جلسه استفاده می کردند!! در حالی که دوره پیش از آن که انجمن ادبی دانشکده زیر نظر جهاد دانشگاهی بود، هر چند دوستان شاعری همچون علیرضا عمرانی و ابوالفضل حسنی در آن حضور داشتند (که انصافا شاعران موفقی هستند و من به دوستی با ایشان افتخار می کنم) اما جلساتشان رونق چندانی نداشت.

در سال 77، ده شماره اول ماهنامه ریشه در سنگ، در اولین جشنواره سراسری نشریات دانشجویی کشور، بین حدود 400 نشریه در بخش شهرستانهای جشنواره، رتبه دوم را به خود اختصاص داد. البته در آن زمان من و محمدرضا حسینی هر دومان فارغ التحصیل شده بودیم و کار را دوستان دیگر (محمد مهدی طالقانی، حسن اربابی، علیرضا نظری، محمدعلی شیخی، نسرین خضری مقدم، فاطمه خرسند و شیرین زندی) به دست گرفته بودند و از 10 شماره ای که به جشنواره رفت، دو شماره آخرش محصول تلاش این عزیزان بود. بخصوص آقای طالقانی که بخش داستان را در ماهنامه رونق داده بود.

من در سال 77 با خانم رخشانی که از شاعران مطرح زاهدانی است ازدواج کردم و دو سال بعد مجموعه شعر مشترکمان را با عنوان «آسمان و اقیانوس» برای چاپ ارایه کردیم. این کتاب در سال 83 در چهارمین جشنواره ی سراسری «کتاب معلم» (که به ابتکار دولت خِرَدوَرز و اندیشه محور سید محمد خاتمی برگزار می شد) رتبه دوم بخش شعر را به دست آورد و جایزه ارزنده آن سفر حج عمره برای هر دوی ما بود که در سال 85 قسمتان شد.

دو شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, :: 23:13 ::  نويسنده : عبدالله قرونه ای

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان میوه ممنوعه و آدرس mivemamnue.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 265
بازدید کل : 3512
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 65
تعداد آنلاین : 1



Alternative content